منطق خانوادم...
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ب.ظ
منطق خانواده من:
اگه بابات کارگره، اینکه انتظار داشته باشی همسرت مهندس باشه، بلندپروازی، دیوانه ای.
و من... الان دیوانه ام، بلندپروازم.
یادداستان سرزمین کورها میوفتم، که ی مردی از هواپیما سقوط میکنه تو ی سرزمین دورافتاده ای که همه کور بودن، اجدادشون هم کور بودن.
اون مرده وقتی از دنیایی که میبینه، از نور میگه، همه فکرمیکنن دیوانه است، چون همشون با همین تفکر زندگی کردن و بزرگ شدن، اجدادشون هم همینطور بودن.
دقیقن شبیه الان من.
منم مث بفیه نیستم و دبوانه ام از نظرشون.
اون پسره خیلی دل بسته به من.
می فهمم که عاشقم شده.
خب منم که الان هیچ راهی جز قبولش ندارم، ... پس سعی میکنم شاد باشم.
یکی از دوستام میگفت که اولن نزار یا اتفاقی بیوفته، دومن نزار، اما وقتی تلاش کردی و به هبچ جا نرسیدی و مجبور شدی شرایط رو قبول کنی، از شرایط لذت ببر و فقط خوبی هاش رو ببین.
منم سعی میکنم شادباشم و ازاین روزا لذت ببرم.
اینا روزهایی هست که آرزوهای بچگی هام بود.
مگه این طور نبود که همیشه از خدا می خواستم که ی مردی رو بهم بده که عاشقم باشه واقعن.
الانم خدا مهر منو تو دل صادق انداخته، اینقدری که منو با بدترین حالت و قیافه دیده و قبولم داره.
محبت اون میتونه منو خوشبخت کنه.
وقتی دوستم داره میتونم ازش بخوام باهم زندگیمون رو بهترین بسازیم.
اگه خدا بخواد میشه.
اگه بابات کارگره، اینکه انتظار داشته باشی همسرت مهندس باشه، بلندپروازی، دیوانه ای.
و من... الان دیوانه ام، بلندپروازم.
یادداستان سرزمین کورها میوفتم، که ی مردی از هواپیما سقوط میکنه تو ی سرزمین دورافتاده ای که همه کور بودن، اجدادشون هم کور بودن.
اون مرده وقتی از دنیایی که میبینه، از نور میگه، همه فکرمیکنن دیوانه است، چون همشون با همین تفکر زندگی کردن و بزرگ شدن، اجدادشون هم همینطور بودن.
دقیقن شبیه الان من.
منم مث بفیه نیستم و دبوانه ام از نظرشون.
اون پسره خیلی دل بسته به من.
می فهمم که عاشقم شده.
خب منم که الان هیچ راهی جز قبولش ندارم، ... پس سعی میکنم شاد باشم.
یکی از دوستام میگفت که اولن نزار یا اتفاقی بیوفته، دومن نزار، اما وقتی تلاش کردی و به هبچ جا نرسیدی و مجبور شدی شرایط رو قبول کنی، از شرایط لذت ببر و فقط خوبی هاش رو ببین.
منم سعی میکنم شادباشم و ازاین روزا لذت ببرم.
اینا روزهایی هست که آرزوهای بچگی هام بود.
مگه این طور نبود که همیشه از خدا می خواستم که ی مردی رو بهم بده که عاشقم باشه واقعن.
الانم خدا مهر منو تو دل صادق انداخته، اینقدری که منو با بدترین حالت و قیافه دیده و قبولم داره.
محبت اون میتونه منو خوشبخت کنه.
وقتی دوستم داره میتونم ازش بخوام باهم زندگیمون رو بهترین بسازیم.
اگه خدا بخواد میشه.
- ۹۵/۰۱/۱۹
خوشبخت بشی عزیزم